جدول جو
جدول جو

معنی چاک دهن - جستجوی لغت در جدول جو

چاک دهن
دهان گشاد، آن که بسیار می گرید، فرد دهن لق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاک دادن
تصویر چاک دادن
شکاف دادن، دراندن، پاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک دین
تصویر پاک دین
کسی که دین و آیین راست و درست دارد، دین درست
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جُ مَکَ دَ)
پاره شدن. شکافته شدن. دریده شدن:
یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر.
رودکی.
چو ویسه چنان دید غمناک شد
دلش گفتی از غم بدو چاک شد.
فردوسی.
یکی تیغ زد شاه بر گردنش
همه چاک شد جوشن اندر تنش.
فردوسی.
ز خشکی دهان هوا کاک شد
دل خاک از تشنگی چاک شد.
فردوسی.
گر بماندیم زنده بردوزیم
جامه ای کز فراق چاک شده
ور بمردیم عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده.
سعدی.
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
سعدی.
هزار جامۀ جان چاک می شود آن دم
که برزنی به میان چاکهای دامان را؟
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ شُ دَ)
دریدن. پاره کردن. شکافتن:
ره جیب جانها رفو میزند
بنازم به چاکی که او میزند.
ظهوری (از آنندراج).
، دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی. دریدن لباس به نشانۀغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم:
نیکعهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن
کز زمان زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن.
خاقانی.
پس بدست خروش بر تن دهر
چاک زن این قبای معلم را.
خاقانی.
گل روی تو دیده چاک زد جامۀ خویش.
ظهیری (سندبادنامه ص 180).
برفور جامه چاک زد و موی برکند. (سندبادنامه ص 73). جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. (مجالس سعدی).
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَعْ طَ لَ)
آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد:
مشک و پشکت یکی است تا تو همی
ناک ده را ندانی از عطار.
سنائی.
کز برای نام داند مرد دنیا علم دین
وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار.
سنائی.
به شام ناک ده و آفتاب راه نشین
به صبح آینه کردار و ماه مارافسا.
مجیر بیلقانی.
ناک دهان صبا و شمال به بوی فوحات هوایش نافۀ ازاهیر شکافته. (مرزبان نامه). رجوع به ناک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان نیکنان بخش بشرویه شهرستان فردوس که در 50 هزارگزی شمال بشرویه و 10هزارگزی نیکنان واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی است از دهستان لاور کنگان بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 66 هزارگزی جنوب باختر خورموج، در باختر کوه مند واقع شده است. از نقاط ساحلی دریا، گرمسیر و مالاریائی است و142 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت و ماهیگیری و راهش راه شوسه سابق بوشهر به لنگه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ تَ)
شکافتن. پاره کردن. زخم زدن. دریدن
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کنایه است از فرج. (آنندراج) (غیاث). فرج. (ناظم الاطباء) :
شکر گوئید ای سپاه و چاکران
رسته اید از شهوت و از چاک ران.
مولوی.
، کنایه است از دبر. (آنندراج) (غیاث). دبر. (ناظم الاطبا)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان یخکش، بخش بهشهر شهرستان ساری که در 210 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر واقع شده. کوهستانی و دارای جنگل است و هوایش معتدل و مرطوب و مالاریایی میباشد. 60 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه محلی است محصولش برنج، غلات و ارزن است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان شالبافی و کرباس بافی میباشد وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ هََ)
به قدر یک دهان. به اندازۀ یک دهن. دهانی:
زان زنخدان یک دهن حلوای سیب
گر دهد می دارم از جان بهترش.
میرزا صادق دستغیب (از آنندراج).
تا لب مشکل گشایت یک دهن خندیده است
نیشکر بی عقده روید از شکرزار دلم.
سالک یزدی (از آنندراج).
لاف برابری به دهان تو گر زند
خندد به غنچه مرغ چمن یک دهن بلند.
شفیع اثر (از آنندراج).
، هر چیز قلیل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ دَ هََ)
نام سازی آهنین است که بدهن گذاشته و با انگشت مینوازند و آن را در هندوستان منهه چنگ گویند. ساز دهنی:
گر سکۀ دل بر سخن خویش زنی
کی حرف بدی ز دشمن خویش زنی
بد گویی خلق همچو چنگ دهن است
منواز که خود بر دهن خویش زنی.
شجاع سیستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ هََ)
زنگ آهن. (ناظم الاطباء) ، کثافت آهن که در آتش جدا میشود
لغت نامه دهخدا
(کِ پِ هَِ)
پهن اسب یاخر را چون سرند کنند و آشغالش را بگیرند آنچه ماند خاک پهن است که برای کود و رشوۀ گل بکار می رود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک ذهن
تصویر پاک ذهن
آنکه ذهنی پاک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاک دادن
تصویر چاک دادن
شکاف دادن دریدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناک ده
تصویر ناک ده
کسی که ناک (مشک وعنبرمغشوش) فروشد: (ناک دهان صباوشمال ببوی فوحات هوایش نافه از اهیر شکافته {مقابل عطار. ناکردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک دان
تصویر خاک دان
محل ریختن خاک و خاکروبه، مزبله، کنایه از دنیا، جهان عالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاک دادن
تصویر چاک دادن
((دَ))
شکافتن، دریدن، پاره کردن
فرهنگ فارسی معین
پاره کردن، دریدن، شکافتن، درانیدن
متضاد: دوختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که در آن چای خشک ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی